• وبلاگ : جوانان منتظر المهدي زاهدشهر
  • يادداشت : وحدت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    گفت : فقيرم .


    گفتند : نيستي .


    گفت : فقيرم ! باور کنيد .


    گفتند : نه ! نيستي .


    گفت : شما از حال و روز من خبر نداريد .


    و حال و روزش را تعريف کرد . گفت که چه قدر دستهايش خالي است و چه سختيهايي شب و روز مي کشد ولي امام هنوزفقط نگاهش مي کرد .


    گفت : به خدا قسم که چيزي ندارم .


    گفتند : صد دينار اگر به تو بدهم حاضري بروي و همه جا بگويي که از ما متنفري ؟ از ما فرزندان محمد .


    گفت : نه ! به خدا قسم نه .


    - هزار دينار ؟


    - نه ! به خدا قسم نه .


    - دهها هزار ؟


    - نه ! باز دوستتان خواهم داشت.


    گفتند : چطور مي گويي فقيري وقتي چيزي داري که به اين قيمت گزاف هم نمي فروشي ؟


    « چطور مي گويي فقيري وقتي کالاي عشق به ما در دارايي تو هست ؟ »






    روايت مردي که به خدمت امام صادق (ع) رسيده بود .