جز در حضور نور، دلم وا نمىشود
صبح است و آفتابْ هويدا نمى شوداى مهربان كه دلم پاى بند توست آيينه بىجمال تو، معنا نمىشودديرى است بى وجود تو در دشت آرزوگلْ خوشه مرادْ شكوفا نمىشودسرشارِ ابر گر چه بود چشم مردمان دُردانههاى عاطفه، پيدا نمىشوداى آخرين طبيب دل دردمندِ عشق! بازآ، كه دردْ بىتو مداوا نمىشوددوشينه، دل به خواب چو چشم تو ديد گفت: هرگز گلى چو نرگس شهلا نمىشود بازآ كه بىحضور تو اى مظهر اَحد!بى شك طلسمِ بسته شب، وا نمىشود
يک چشم زدن غافل از آن ماه نباشيدشايد که نگاهي کند، آگاه نباشيد
عجل لوليک الفرج[گل]