خداوند بينهايت است و لامكان وبيزمان
اما به قدر فهم تو كوچك ميشود
و به قدر نياز تو فرود ميآيد
و به قدر آرزوي تو گسترده ميشود
و به قدر ايمان تو كارگشا ميشود
و به قدر نخ پيرزنان دوزنده باريك ميشود...
پدر ميشود يتيمان را و مادر
برادر ميشود محتاجان برادري را
همسر ميشود بيهمسرماندگان را
طفل ميشود عقيمان را
اميد ميشود نااميدان را
راه ميشود گمگشتگان را
نور ميشود در تاريكي ماندگان را
شمشير ميشود رزمندگان را
عصا ميشود پيران را
عشق ميشود محتاجان به عشق را
...
خداوند همه چيز ميشود همه كس را...
به شرط اعتقاد، به شرط پاكي دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا
و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف
و زبانهايتان را از هر گفتار ناپاك
و دستهايتان را از هر آلودگي در بازار...
و بپرهيزيد از ناجوانمرديها،ناراستيها، نامردميها!
چنين كنيد تا ببينيد خداوند چگونه
بر سفره شما با كاسهاي خوراك و تكهاي نان مينشيند
در دكان شما كفههاي ترازويتان را ميزان ميكند
و در كوچههاي خلوت شب با شما آواز ميخواند...
مگر از زندگي چه ميخواهيد كه در خدايي خدا يافت نميشود ...؟