بـيـا کـه بـاز مـرا بـيـقـرار خـواهـي کـردبـه يک اشاره زمين را بهار خواهي کردکـمـان و تـيـر بگـير و بـه کوي عشق بياعـقاب کـوه احـد را شـکـارخـواهي کـردسکوت مي شکـند تکسوار وادي عشقچـنان کـه در دل صحـرا غبار خواهي کردهر آن چـه موعظه کـردم دلـم مهار نشدبگـو بـراي دل مـن چـه کـار خـواهي کردتـو را بـه هر چـه قسم آتش غزل بنشينکــه رازهـاي مــرا آشـکـار خـواهي کـرد
اَللَّـهُــمَّ عَــجِّـل لِـوَلـِيـکَ الـفَـرَج
دوستدار دوستي ات
منتظرم تا...